توضیحات
فصل اول: برشي از زندگيام 11 سال پيش 1384
در نخستين كتابم “مديريت فروش و فروش حضوري با نگرش بازار ايران”، كوتاه و گزيده از خودم نوشتم كه از 12 سالگي با فروش عكس و پوستر در كوچه و خيابان، شغل شريف فروشندگي را شروع كردم. در اين كتاب كه پيش رويتان است يعني “بازاريابي و زندگي با خاطره”، با توضيحات ريز و جزئي از خاطرهي فروشندگيام به تفصيل نوشتهام. خاطرم ميآيد كه قبلاً نيز در كتاب ديگرم با عنوان “دلگفتهها و دلنوشتههاي معلم بازاريابي( “سال 1388)، از خاطرات “دورهي فروشندگي و ويزيتوريام” نوشتم؛ واقعيتي كه جوانان بويژه دانشجويان علاقهمند به “بازاريابي” را برانگيخت فراتر از “دانشگاه علم”، حضور پررنگي در “دانشگاه بازار” داشته باشند. خشنودم از آنكه اكنون بسياري از اين جوانان در گرايشهاي متنوع مديريت و MBA با افتخار عنوان ميكنند حتماً براي “تجربه كردن”، بايد ويزيتوري كرد، خيابانها و كف بازار را “گز” كرد، چرا كه هم آموختههاي “دانشگاه علم” را ميتوانند به محك تجربه زنند، و هم با يادگيريهاي “تازه” و “نو”، وارد كلاس درس و دانشگاه ميشوند. در برشي از زندگيام يعني همين فصل از كتاب، كوشيدهام فراتر از تجربيات بازاريابي و فروش، دربارهي خانوادهام، فرزندانم، والدينم، روستايم، دوستانم، معلمهايم، همكارانم، و علائقم بنويسم با اين اميد كه همچنان سليقهي جوانان را تأمين كند از آن رو كه “دنياي بازاريابي و فروش” را دنياي عشق و عاطفه و دلبستگيها بدانند. با اين همه، خودم از عزيزان و بزرگاني آموختهام، هم در عمل، هم در نظر. اين بزرگان و عزيزان به سراي جاودانه شتافتهاند؛ شايسته بود نامي از آنان در اين كتاب – بازاريابي و زندگي با خاطره – باشد.
فصل دوم: ياد يار سفركرده
عنوان دومين فصل اين كتاب، ياد يار سفركرده است. از مجتبي كاشاني نوشتهام كه مديريت فيلسوفانه و عاشقانه داشت، از نلسون ماندلا كه عالم عامل عاشق بود، از دوست عزيزم دكتر وفا غفاريان، استاد استراتژي ايران كه در كمال بزرگي، بيادعا بر زمين پاي مينهاد و آسماني شد. از دكتر داور ونوس، استاد بزرگ بازاريابي ايران نوشتم كه به تمامي در خدمت پرورش دانشجوياني بود كه هماينك بسياري از آنان سكاندار جامعهي علمي كشور در حوزهي بازاريابي هستند. همچنين از بيژن پاكزاد، طراح جهاني لباس، عطر، و جواهرات نوشتم كه فرصتياب جهاني بود. چنين نگاهي به “ياد ياران سفركرده”، مرا بر آن داشت كه برخي نكتههاي بازاريابي را در خلال ساير رويدادها بنويسم و شد فصل سوم اين كتاب.
فصل سوم: نكتههاي بازاريابي وقايع، رويدادها، و اتفاقات
سببساز شدند تا موضوعي را پرورش دهم كه براي “بازاريابي” و فعاليتهاي بازاريابي سودمند است نظير “تعادل” و بسياري از موضوعات ريز و درشت زندگي كنوني نظير اينكه وايبر خوب است يا بد، پيامكهاي تبليغاتي خوب است يا بد، و… پرسشهايي را مطرح كردهام كه با زندگي روزمرهمان پيوند دارد نظير اينكه كاسب كيست؟، چگونه ميتوان از “شاگرد مغازه” به مديري خوشفكر تبديل شد؟، چه ابزارهايي ميتواند براي كسبوكارها در پيچ تند جادهها و بحرانها، يار و ياور باشد؟، و بسياري نكات ريز و ظرافتهاي كسبوكاري ديگر. مناسبتها بخشي ديگر از رويدادها و خاطرههاي زندگيمان هستند كه فصل جداگانهاي را به خود اختصاص دادهاند.
فصل چهارم: مناسبتها
آغازين مطالب اين فصل با “پيامكها” براي شروع سال نو، روز مادر، و روز معلم شروع ميشود و به مرور با موضوعات جهاني و اجتماعيتري پيوند ميخورد نظير “چالش سطل آب يخ” كه در دنيا كمپينهاي فراواني در مورد آن برپا شد، و يا ويروس ابولا كه توجه جهانيان را به اين بيماري معطوف كرد. از هر يك از اين موضوعات ميتوان درسهايي براي بازاريابي آموخت. من دانشجو و معلمم و از هر رويداد جهاني، ملي، محلي، بهرهي خودم را ميبرم و آن برانگيختن توجه مخاطبم، خوانندهي آثارم، و علاقهمندان و اهالي بازاريابي است براي آنكه پيامم را منتقل كنم. از اين رو فصل نهايي اين كتاب عنواني دلي دارد نظير همهي آنچه از ابتداي كتاب تاكنون خواندهايد.
فصل پنجم: جدّي نگيريد؛ درددل است “يك وداع باشكوه با ماركز”، نخستين مطلب اين فصل است كه اشارهاي دارد به دستوپنجه نرم كردن گابريل گارسيا ماركز، نويسندهي سرشناس امريكاي لاتين، با سرطان و چه باشكوه در اين اوج بيماري، زندگي را ميسرايد و به شيواترين و رساترين بيان ميگويد: اگر بدانم اين دقايق، آخرين دقايقي هستند كه شما را خواهم ديد، به شما خواهم گفت كه جملهي دوستت دارم را بارها و بارها به زبان بياوريد و فرض نكنيد كه طرف مقابل از اين علم آگاه است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.